داستان های واقعی - An Overview
داستان های واقعی - An Overview
Blog Article
او تا حدودی شفاف، تا حدی مات، و به طور کامل در عکس حضور دارد.
ریچارد رامیرز، قاتل سریالی، که با نام دیگر «استاکر شب» شناخته میشود، در دهه ۱۹۸۰ از این هتل بهعنوان خانه موقت خود استفاده کرد.
این شبح چنان جزئیاتی از خانهاش را بازگو کرد که خانم هیستر کاملاً از حضور روح و داستانی که گفته میشد متقاعد شد.
مجله
میگفت کـه کارهای بچههارو انجام میدم و میرم خودم تنهایی، مثل دورانِ بچگی و نوجوانی … چندین ساله این قانون رو دارم، هم خودم و هم همسرم!
اما این روش با وجود منطقی که ظاهراً داشت، در واقعیت ناکارآمد بود. چراکه بیماران کاتالپسی در حالت حملههای کاتاتونی اصلاً درد را حس نمیکردند. بنابراین در عمل این معاینات اوضاع را وخیمتر نیز میکرد. به این جهت نهتنها فرد به اشتباه زندهزنده دفن میشد، بلکه قبل از تدفین مجانی شکنجه هم میشد! داستانهای ترسناک واقعی از زنده به گور شدن به استفاده از تابوتهای ایمن نیز دامن زدند.
در این داستان واقعی ارواح، ویلیام وینتر، مردی که در مزرعه میرتلز کشته شد، نیز دیده شده است.
مک گرگور در بررسی این داستان واقعی ارواح همچنین دریافت که کشتی اخیراً تعمیر شده است و زبالههای حاصل از این فرآیند باعث مسدود شدن پمپهایی شده که در هوای ناملایم آب را تخلیه میکنند.
ظاهراً بچههای پرون با برخی از این ارواح بازی میکردند و کارهای عادی روزمره را انجام میدادند. روح تایر چندان مهربان نبود. او عمداً اثاثیه را جابهجا میکرد تا مستاجران جدید را بترساند، گاهی اوقات کاملاً ظاهر میشد و همانطور که در فیلم نشان داده میشود، بیش از همه مادر خانواده را تسخیر میکرد.
در مطلبی که خواندید، ۱۱ داستان واقعی درباره ارواح، ارائه شد. همانطور که دیدید بعضی از آنها بسیار ترسناک و غیر قابل باور هستند.
به طور طبیعی، شک و تردید در مورد این داستانهای بهظاهر واقعی ارواح فراوان بود. با توجه به اینکه یکی از معروفترین قتلعامها در این خانه داستان واقعی ارواح رخ داده و خانواده لوتز بدهیهای سنگین داشتند، فقط منطقی است که آنها برای جلب مجدد توجهات به قلمروشان (شاید حتی یک معامله کتاب یا فیلم)، یک حیله مفصل ساخته باشند.
انشا باران – چند انشا زیبا با موضوع باران با مقدمه، بدنه و نتیجه گیری
مورگان قبل از خودکشی به عنوان سرایدار، در حومه مرفه لس آنجلس کار میکرد. در طول رفتنش به هتل، تماشاچیان او را با یک مرد ناشناس در حال مشاجره کلامی دیدند.
مغز دخترک وحشت زده، سریع شروع به کار کرد. هر دو در جلو را قفل کرد. سپس روی صندلی عقب پرید و درهای عقب را نیز قفل کرد.
وحشت آمیتیویل: یک داستان واقعی ارواح ترسناک یا چیزی شوم تر؟